گفتم ار جادوی چشمانت مددکاری کند,
دولت دنیا و دین با ما وفاداری کند.
شور و حال و همت برخورده بختان جهان
با من آشفته دل باشد که همیاری کند.
آن که چشم عالمی بر خویش دارد, بیگمان
قرب و سوز و دوری ما را خریداری کند.
چشمۀ طبعم فروخشکیده؛ یا رب همتی
تا که ابر دیدگانم از کرم کاری کند.
گفتمش: "دل؛ درد بیماری نجوید عاقلی"
تا به هوش آید دمی؛ از کرده زنهاری کند.
گفت: "ما مشتاق دردیم؛ دور باد از ما دوا
زیرک راه هدا سودای بیماری کند".
چهره ی ما کز رخی دیوانه گشت و نعره زن
لاف حکمت می زند؛ دعوی هشیاری کند.
نظرات شما عزیزان: